بە قلم: آشتیاکو پورکریم، رهبر جنبش استقلال طلبان کوردستان
پژوهش دربارۀ تحولات فکری و سیاسی کوردستان بدون در نظر گرفتن نقش سه گفتمان اصلی ــ ناسیونالیسم، اسلام سیاسی و اندیشههای چپ ــ ناقص خواهد بود. این سه، طی یک سده اخیر در بستر خاورمیانهای مملو از تعارضات ملی، قومی، دینی و طبقاتی، مسیرهای متفاوتی را پیمودهاند، اما همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی کوردها حضوری محسوس داشتهاند. ناسیونالیسم کوردی بهمثابه پاسخی به تجربهٔ ممتد «بیدولتی»، پروژهای برای بقا و بازپسگیری حاکمیت جمعی بوده است. در مقابل، اسلام سیاسی و جریانهای چپ، گرچه با داعیهٔ عدالت و رهایی ظهور کردند، در کوردستان اغلب نسبت دوپهلو با مسئلۀ ملّی داشتهاند. مطالعهٔ این رویارویی سهگانه، درکی ژرفتر از منطق قدرت، هویت و رهایی در خاورمیانه و بهویژه در سرزمینی به دست میدهد که میان چهار دولت تقسیم و در معرض سیاستهای سرکوبگرانه و مهارکننده قرار گرفته است. اهمیت چنین پژوهشی در شرایطی دوچندان میشود که از یکسو کوردستان در دهههای اخیر صحنهٔ تجربههای متنوع خودگردانی، کنفدرالیسم دموکراتیک، جنبشهای اسلامی و سازمانهای چپگرا بوده و از سوی دیگر، سیاستهای منطقهای و بینالمللی همچنان حق تعیین سرنوشت این ملت را به تعویق میاندازند. تحلیل انتقادی گفتمانهای چپ و اسلام سیاسی و مقایسهٔ آنها با ناسیونالیسم کوردی”کوردیسم”، امکان بازاندیشی در مسیرهای رهایی و دموکراسی را فراهم میسازد و به سیاستگذاران، فعالان مدنی و پژوهشگران کمک میکند تا نقشهای روشنتر برای آینده ترسیم کنند.
ناسیونالیسم کوردی”کوردیسم”، برخلاف برخی روایتها که آن را صرفاً برساختهٔ مدرنیته میدانند، ریشه در حافظهٔ تاریخی مقاومت و فرهنگ دیرپای یک ملت دارد. ملت کورد در طول سدهها، در پیوند با کوهستانهای زاگرس و البرز، لهجەهای متنوع اما همخانواده، فولکلور، آیینها و خاطرات جمعی، هویتی متمایز ساختهاند که بارها در برابر پروژههای همگونساز حکومتهای مرکزی ایستاده است. تقسیم سرزمین کوردستان پس از قرارداد سایکس–پیکو و پیمان لوزان، حق حاکمیت آنان را نادیده گرفت و ملت کورد را به یکی از بزرگترین ملتهای بیدولت جهان بدل کرد. از آن زمان، ناسیونالیسم کوردی “کوردیسم”بیش از آنکه جنبشی فرهنگی باشد، به پروژهای برای بقا، امنیت و بازسازی حاکمیت بدل شد. در تاریخ معاصر، قیامهای شیخ عبیداللە نهری، سید رضا درسیم، سمکو شکاک، بی بی مریم بختیاری، سردار عیوض خان خوراسانی، مریم قلاوند، شیخ محمود حفید و جمهوری کوردستان در مهاباد هر یک تلاشی برای تثبیت قدرت سیاسی و حفظ هویت کوردی بودند. در جنوب کوردستان یعنی کوردستان تحت اشغال ترکیه، قیام شیخ سعید و نهضت جمهوری آرارات نمونههایی از مقاومت در برابر سیاستهای ترکسازی جمهوری نوپا بود. در سوریه و عراق نیز، سرکوب سیستماتیک هویت کوردی، از انکار تابعیت تا نسلکشی انفال و بمباران شیمیایی حلبچه، ناسیونالیسم را به پناهگاهی برای صیانت از بقا بدل ساخت. این تجربههای تلخ و گاه خونین، حافظهای مشترک آفرید که تا امروز بهعنوان موتور محرک جنبشهای ملی عمل میکند. ناسیونالیسم کوردی در بُعد فکری، میان سه لایه حرکت کرده است: نخست، حافظهٔ اسطورهای و نمادین که کوهها، قهرمانان مقاومت و مناسک جمعی را به ستونهای هویت بدل کرده است؛ دوم، لایهٔ مدرن که با رسانههای چاپی، شعر و ادبیات نو، احزاب و نهادهای مدنی شکل گرفته؛ و سوم، لایهٔ حقوقی ـ سیاسی که در تعامل با اسناد بینالمللی و نظریههای حق تعیین سرنوشت، مشروعیت مییابد. ترکیب این سه، ناسیونالیسم کوردی”کوردیسم” را به گفتمانی پیچیده اما پویا بدل کرده که توانسته همزمان در برابر اشغال مقاومت کند و در پی تجربههای نوین حکمرانی باشد.
اسلام سیاسی در کوردستان، همچون سایر نقاط خاورمیانه، محصول تلفیق دین با دغدغههای عدالت، اخلاق و نظم سیاسی است؛ اما شکلگیری آن در مناطق کوردستان ویژگیهای خاصی یافته است. این جریان همواره در میان سه عامل محوری حرکت کرده: فشارهای رژیمهای مسلط، شکافهای درونی جوامع کوردی و موجهای فراملی اسلامگرایی. در اقلیم کوردستان تحت اشغال عراق، احزاب اسلامی از دههٔ نود میلادی وارد رقابت پارلمانی شدند و در کنار نیروهای ملیگرا، سهمی در ادارهٔ امور به دست آوردند. در کوردستان تحت اشغال ایران، گروههای سنی کورد میان فعالیتهای فرهنگی، خطبههای مذهبی و مقاومت در برابر سیاستهای امنیتی، تعادلی شکننده جستوجو کردهاند. در ترکیه، جنبشهای اسلامگرا گاه در همسویی با دولت و گاه در تقابل با آن، به مسئلهٔ کوردها نزدیک شدهاند؛ اما اولویت اغلب آنها، تثبیت پایگاه در ساختار قدرت بوده نه دفاع از حق تعیین سرنوشت. در سوریه نیز، شبکههای دینی بیشتر در چارچوب بقای اجتماعی جوامع کوردی فعالیت کردهاند تا در قالب پروژههای سیاسی مستقل. اسلام سیاسی در کوردستان را میتوان در سه سطح تحلیل کرد. در سطح ساختاری، کمبود خدمات عمومی، تبعیض اقتصادی و خلأ نهادهای بیطرف، فضا را برای نقشآفرینی شبکههای دینی بهعنوان توزیعکنندهٔ رفاه و مشروعیت باز گذاشته است. در سطح نهادی، کیفیت قواعد رقابت و درجهٔ تحمل دولتها مسیر این جریان را تعیین کرده است: جایی که نهادهای انتخابی و رسانههای آزادتر موجود بوده، اسلامگرایان به مشارکت و اعتدال گرایش یافتهاند؛ اما در بستر سرکوب، گرایش به قرائتهای افراطی و خشونتآمیز تقویت شده است. در سطح گفتمانی، اسلام سیاسی میان دو منطق در نوسان است: اخلاق همبستگی و عدالت، یا تأکید بر امت در برابر ملت. هرگاه این دومی غالب شده، هویت ملی کوردها به حاشیه رانده و ابزار سیاستهای مهارگر رژیمها شده است.
جریان چپ در کوردستان، گرچه در آغاز بهعنوان حامل آرمانهای عدالت اجتماعی و برابری طبقاتی وارد شد، در عمل نتوانست رابطهای پایدار و اصیل با مسئلۀ ملّی کورد برقرار کند. بخش عمدهای از نیروهای چپ در کوردستانات تحت اشغال ایران، عراق، سوریه و ترکیه از دل احزاب کمونیست وابسته به بلوک شرق یا احزاب ملی حاکم و اشغالگر برخاستند و اولویتشان تثبیت هژمونی طبقاتی و همسویی با سیاستهای قدرتهای مرکزی بود، نه دفاع از حق تعیین سرنوشت کوردها.
در ایران، حزب توده در برابر جمهوری کوردستان در مهاباد موضعی محافظهکارانه گرفت و حتی در سرکوب آن سکوت کرد. در عراق و سوریه، احزاب کمونیستی بهنام سوسیالیسم عربی در کنار رژیمهای بعثی قرار گرفتند و سیاستهای انکار فرهنگی و تعریب اجباری را توجیه کردند. در ترکیه، بخشی از چپ سکولار، مسئلۀ کوردها را به اصلاحات تدریجی در چارچوب جمهوری ترک فروکاست و از بهرسمیتشناختن موجودیت ملّی آنان پرهیز نمود. این وابستگی نظری و سازمانی، چپ را از تولید درکی بومی و مستقل دربارۀ رهایی کوردها محروم کرد. بسیاری از احزاب و گروههای چپ کوردستان، بهویژه در دهههای شصت و هفتاد میلادی، در پی تکرار نسخههای وارداتی مارکسیسم بودند و تضاد طبقاتی را یگانه محور تحلیل میدیدند. آنان مسئلۀ ملّی را گاه انحراف خردهبورژوایی قلمداد کردند و گاه آن را به پس از پیروزی انقلاب جهانی کارگری موکول نمودند؛ وعدهای که در واقع به معنای بیعملی در برابر سرکوب بود. حتی گروههایی که با نام چپ ملی پا به عرصه گذاشتند، اغلب میان پایبندی به آموزههای کلاسیک مارکسیسم و ضرورت دفاع از استقلال کوردی گرفتار شدند و به راهبردی منسجم دست نیافتند. چپ در کوردستان از دو ضعف ساختاری رنج برد: نخست، ناتوانی در بازتعریف مفاهیم عدالت و آزادی در بافتار خاص ملت بیدولت؛ دوم، غفلت از پیوند ارگانیک با بدنهٔ اجتماعی در روستاها و شهرهای کوچک، جایی که هویت کوردی و معیشت مردمان بیش از شعارهای انتزاعی اهمیت داشت. این گسست موجب شد بخشی از تودههای کورد، چپ را پروژهای روشنفکری و بیگانه با رنج روزمرهٔ خود بدانند. در مقابل، جنبشهای ملیگرا که زبان، فرهنگ و تاریخ کوردی را مبنای بسیج قرار دادند، توانستند اعتماد گستردهتری جلب کنند. ” در شرق کوردستان،جنبشهایی مانند: جنبش استقلال طلبان کوردستان، پارت آزادی کوردستان، پارت سربستی کوردستان، پارت سربەخویی کوردستان”
اگر اسلام سیاسی را در کنار چپ قرار دهیم، شباهتهای بنیادینی نمایان میشود. هر دو گفتمان در اصل فراملیاند و وفاداری به امت یا طبقه را بر وفاداری به ملت مقدم میدارند. در اسلام سیاسی، بهویژه در روایتهای اقتدارگرایانه، وفاداری به امت و شریعت جایگاه نخست را دارد و مسئلۀ کوردها اغلب به حاشیه رانده میشود. در چپ، طبقهٔ کارگر جهانی یا انترناسیونال پرولتاریا بهعنوان سوژهٔ اصلی رهایی معرفی میشود و حقوق ملتهای تحت اشغال بهعنوان امر ثانوی تلقی میگردد. نتیجه آنکه هر دو جریان، با وجود وعدهٔ عدالت و رهایی، در بزنگاههای تاریخی یا از پذیرش حق تعیین سرنوشت کوردها شانه خالی کردهاند یا آن را به زمانی نامعلوم موکول نمودهاند.
اسلام سیاسی در کوردستان، هرچند در برخی مقاطع به زبان عدالت اجتماعی یا خدمات خیریه تکیه کرده است، بهویژه در شاخههای وابسته به دولتها یا گرایشهای سلفی، ابزار مشروعیتبخشی به نظمهای سلطهگر شده است. گروههایی که تحت حمایت رژیمهای ایران و ترکیه فعالیت میکنند، با ترویج اولویت امت و بیطرف نشاندادن خود در برابر ملیگرایی، در عمل به تقویت سیاستهای مهارگر کمک کردهاند. در سوی دیگر، چپ نیز گاه بهنام همبستگی طبقاتی با نیروهای دولتی علیه حرکتهای استقلالطلبانه همسو شده است؛ بهویژه در عراق بعثی و ایران پهلوی و پس از انقلاب ١٣٥٧ ،نمونههای روشن این همسویی وجود دارد. تفاوت اصلی در زبان و شیوهٔ بسیج است. اسلام سیاسی از سرمایهٔ نمادین دین، مساجد، خطبهها و شبکههای خیریه بهره میگیرد و از احساس تعلق دینی برای سازماندهی استفاده میکند. چپ اما به اتحادیهها، انجمنها و حلقههای بە اصطلاح روشنفکری متکی است. با وجود این تفاوتها، پیامد مشترک هر دو، وقتی از چارچوب دموکراتیک و احترام به تنوع هویتی خارج میشوند، تضعیف همبستگی ملی و ناتوانی در پاسخ به مطالبات تاریخی کوردهاست. نقد جدی به هر دو جریان آن است که عدالت و رهایی را در سطحی کلی و انتزاعی تعریف کردند، بیآنکه به شرایط خاص ملت کورد توجه کافی نشان دهند. اسلام سیاسی، در روایتهای اقتدارگرای خود، با تاکید بر شریعت و انقیاد، عملاً امکان بیان آزاد خواستههای ملی را محدود ساخت. چپ نیز با گرفتار ماندن در قالبهای سختگیرانهٔ مارکسیسم ارتدوکس و بیتوجهی به مسئلۀ استعمار خارجی و بە نام داخلی، از تدوین راهبردی بومی و کارآمد بازماند. در نتیجه، نه عدالت اجتماعی وعدهدادهشده تحقق یافت و نه آزادی ملی؛ و کردستان در چرخهٔ سرکوب، مقاومت و گاه افراط گرفتار شد.
حق تعیین سرنوشت، در اسناد بنیادی بینالمللی چون منشور ملل متحد و میثاقهای ۱۹۶۶، یکی از اصول محوری نظم معاصر است. ملت کورد، بهدلیل تقسیم سرزمین و تجربهٔ طولانی سلب حقوق، نمونهای روشن از مردمی است که این اصل دربارهشان مصداق دارد. با این حال، چهار دولت مسلط بر کوردستان در دهههای گذشته با سیاستهای امنیتی، مهندسی جمعیت، سرکوب زبان و فرهنگ و استفاده از ابزارهای حقوقی، این حق را به حاشیه راندهاند. همزمان، بخشهایی از اسلام سیاسی و چپ نیز، بهجای پشتیبانی از این حق، یا به مصلحتجویی با دولتها تن دادهاند یا آن را قربانی آرمانهای فراملی خود کردهاند. تجربۀ جهانی نشان میدهد که هیچ کشوری با ساختار چپ اقتدارگرا نتوانسته همزمان توسعهیافته و واقعاً دموکراتیک باشد. از کوبا تا کرهٔ شمالی و ونزوئلا، شکست در تضمین آزادیهای فردی و نهادهای پاسخگو بارز است. در عین حال، اسلام سیاسی در شکلهای اقتدارگرا، چه در قالب جمهوریهای دینی و چه امارتهای بنیادگرا، الگوی مشابهی از سرکوب و ناکامی در پیشرفت پایدار ارائه داده است. این واقعیت، نقدی بنیادین بر هر دو گفتمان است: هنگامی که آزادی و تکثر به نفع یک حقیقت مطلق ــ چه طبقهٔ پیشاهنگ و چه شریعت تغییرناپذیر ــ کنار گذاشته میشود، نه عدالت تحقق مییابد و نه سعادت جمعی. از این منظر، ناسیونالیسم دموکراتیک بهعنوان بدیلی ضروری مطرح میشود. این رویکرد، بر شناسایی ملت کورد بهعنوان سوژهای برابر در نظام بینالملل و بر حق او برای ساخت دولت تأکید میکند، اما همزمان به ارزشهای جهانشمول آزادی فردی، برابری جنسیتی، کثرتگرایی دینی و عدالت اجتماعی پایبند است. ناسیونالیسم دموکراتیک “کوردیسم”میتواند عناصر مثبت سنت دینی و برخی آموزههای عدالتخواه چپ را در قالبی بومی و مشروط به حقوق بشر ادغام کند، بیآنکه به دام اقتدارگرایی ایدئولوژیک بیفتد.
بررسی تاریخی و گفتمانی نشان میدهد که هم چپ و هم اسلام سیاسی در کوردستان، اگرچه گاه در ظاهر مدافع عدالت یا معنویت بودهاند، در عمل اغلب از درک و پاسداری از حق تعیین سرنوشت ملت کورد بازماندهاند. چپ، بهویژه در نسخههای وابسته به دولتهای مرکزی یا متأثر از بلوک شرق، مسئلۀ ملی را فرعی تلقی کرد و به جای طراحی راهبردی بومی، در تئوریهای وارداتی محبوس ماند. اسلام سیاسی نیز، در شاخههای اقتدارگرا، با اولویتدادن به امت و گاه همکاری با رژیمهای سرکوبگر، استقلال و کرامت ملی کوردها را به حاشیه راند. هر دو گفتمان، هنگامی که به قدرت نزدیک شدند، بیشتر در پی تثبیت هژمونی خود بودند تا تحقق آزادی، و تجربهٔ معاصر کشورهایی که چپ یا اسلام سیاسی در آنها حاکم است، گواهی روشن است: اکثراً در دموکراسی، شفافیت و توسعه ناکاماند. این شکستها، کوردستان را در معرض دو خطر مداوم قرار داده است: نخست، خطر جذب در نظمهای اقتدارگرا بهنام دین یا عدالت اجتماعی؛ دوم، خطر سرخوردگی و افراط در واکنش به سرکوب. اگر چپ و اسلام سیاسی نتوانند به بازاندیشی بنیادین دست بزنند و حق تعیین سرنوشت و آزادیهای فردی را بهعنوان اصول غیرقابل معامله بپذیرند، سرنوشتشان در بهترین حالت، حاشیهنشینی و در بدترین حالت، همسویی با رژیمهای اشغالگر خواهد بود.
نیروهای فکری و حزبی چپ و اسلامگرا در کوردستان باید به نقد صریح گذشتهٔ خود تن دهند و تعهدی روشن به آزادیهای بنیادین و حقوق ملّی کوردها اعلام کنند. احزاب ملی و مدنی کورد باید با تکیه بر تجربهٔ جهانی، ساختارهایی ایجاد کنند که مانع تمرکز قدرت در دست یک ایدئولوژی شود. سرمایهگذاری در آموزش تاریخ، فلسفهٔ حقوق و علوم سیاسی برای نسل جوان، میتواند درک عمیقتری از ارزش آزادی و مسئولیت جمعی ایجاد کند. جنبشهای کوردی باید با استفاده از ظرفیت حقوق بینالملل و شبکههای مدنی، مشروعیت حق تعیین سرنوشت را تقویت و از حمایت جهانی برای صلح و دموکراسی بهره بگیرند. در مرکز همهٔ این راهبردها، پذیرش ناسیونالیسمی قرار دارد که نه به انزوا و اقتدارگرایی میلغزد و نه به فراموشی





























هوش مصنوعی کوردناسیون


