بیشتر مواقع وقتی از حکومت مستقر در تهران صحبت به میان می آید ناسیونالیزم ایرانی از این حکومت با عنوان حکومت ناکار آمد و تاریخ گذشته صحبت به میان می اورد و راه حل گذار از این وضعیت را بازگشت به حکومت پیشین عنوان میکند و از طرف دیگر اصلاح طلبان حکومتی نیز با اندکی تفاوت آن را ناکارآمد میدانند و خواستار تغییر قانون اساسی میشود.
آنچه آنها را به این نتیجه میرساند دیدن فسادی است که در دستگاه حکومت و همچنین فساد اجتماعی است که در جامعه هر روز بیشتر دیده میشود.
فساد و رابطه ان با حکومت اشغالگر:
فساد در گذشته بیشتر با عناوین اخلاقی تفسیر میشده است که این نوع تفسیر در واقع ریشه در دین داشته است و اما در دنیای مدرن و در حاکمیت های مدرن دیگر نمی توان فساد را اینچنین تعریف کرد بلکه فساد به صورت مستقیم به حاکمیت مربوط است. در واقع نوع حکومت و حاکمیت به صورت مستقیم در ترویج فساد نقش دارد.
در تاریخ حکومت های اشغالگر و کلونیالیست تحقیقات گسترده ای شده است و نشان داده شده است که چگونه حکومت های فرانسه و انگلیس و … در گسترش فساد در قاره افریقا و اسیا و امریکای لاتین نقش داشته اند.
اساسا جامعه ای و ملتی که سیستم کلونیالیست بر ان حکم میراند باید فاسد باشد تا بتواند به بقای این حکومت بیانجامد و در غیر این صورت حکومت های کلونیالیست و اشغالگر نخواهند توانست به حکومت خود ادامه بدهند.
زمانی که به حکومت ایران و سیستم رانتی آن و تقسیم قدرت نگاه میکنیم این سیستم کلونیالیستی را به وضوح میشود دید. شما میتوانید ببینید که اشخاصی که در قدرت حضور دارند ( تمام جنبه های قدرت) به هیچ شخصی پاسخگو نیستند بجز به راس هرم و ان هم نه مردم بلکه سیستم ناسیونالیستی ایرانی است که پیش از خمینی خاندان پهلوی بود و پس از ان هم که خمینی و خامنه ای بوده است. حاکمیت نیز جز این چیزی از منصوبان خود نخواسته و نخواهد خواست.
در نمونه جدیدش که در اپوزسیون میشود به وضوح دید پهلوی و اپوزسیون ایرانی( عبدالله مهتدی و دوستانش) است که انتظار دارند که اگر برای مردم کاری میکنند باید مردم سرسپرده انها باشند و برای این سرسپردگی کمپین های «وکالت» و یا «من کوملەام» و حتی فراتر از ان در منشوری که به نام منشور همبستگی تدوین کرده اند نقش ارتش ایران را نه در حفاظت از مردم بلکه در حفظ یکپارچگی ایران عنوان کرده اند. بدین معنا که اساسا مردم نه برای انها اهمیتی ندارد بلکه مردم و قدرتهایی که در حاکمیت اینده میخواهند حضور داشته باشند باید سرسپرده انها و امیالشان باشند و در غیر این صورت با ارتش روبه رو خواهند بود.
اساسا حاکمیت اشغالگر و کلونیالیست با مردم و ملتها بیگانه و این پاسخگو نبودن حاکمیت و منصوبان در قدرت در مقابل مردم و ملتها خود مستقیم ترین راه به فساد هم سیستماتیک و حکومتی و هم اجتماعی است. اساسا نیروی نظامی نه در اختیار حاکمیت بلکه باید در اختیار مردم باشد و از مردم دفاع کند نه از خواسته های حاکمیت و امیالشان و اگر روزی نیرویی بیگانه بخواهد به این مردم حمله نظامی بکند باید نیروی نظامی از مردم در مقابل ان دفاع کند.
استقلال راه مبارزه با فساد:
از طرف دیگر تمام مطالعات سیاسی و تاریخی بر مردم تحت استعمار و سرزمین های اشغال شده یک واقعیت را روشن میکند که این مردم و سرزمین ها تا زمانی که تحت تاثیر نیروهای استعمار گر و کلونیالیست هستند هرگز توان گذار از سیستم های فاسد را ندارند و مداوم و به تکرار این سیستم های فاسد را بازتولید خواهند کرد، اما با عبور از استعمار و بدست اوردن استقلال ملی برای انها وضعیت را بهتر کرده است و توانسته اند از سیستم های بهتری برخوردار باشند. با این حال چون نیروهای سیاسی موجود در بین جامعه ایران و یا ملتهای در بند ایران به صورت سیستماتیک از فهم سیاسی و دانش سیاسی کافی برخوردار نشده اند و توسعه علمی و سیاسی نیافته اند استقلال ملت ها را تحت تاثیر ناسیونالیسم ایرانی انکار و ان را خواسته ای گاها حداکثری و گاها ناممکن توصیف میکنند و این در حالی است که برای روبه رو شدن با سیستم های استعماری و کلونیالیستی استقلال خواسته حداقلی برای یک شروع جدید است.
این مسئله گاها برای بعضی از نیروها بدین صورت تبیین میشود که گویا نیروهای استقلال طلب مسائل مختلف اجتماع بشری را نادیده فرض میکنند و یا برای انها اهمیت ندارد و اما این تبیین کاملا اشتباه است، چرا که اساسا نیروهای استقلال طلب نه تنها این مسائل را انکار نمیکنند بلکه سعی در تبیین صحیح مسائل دارند. در واقع حداقل چیزی که جامعه اکنون برای ان باید بکوشد استقلال ملت ها است و این یک کار حداقلی است و در حداکثر اعلای خود میتواند به تبیین قوانین و نوع زندگی دیگری منجر شود. اما انها چون تحت تاثیر ناسیونالیسم ایرانی هستند و در فسادی که موجود است غرق شده اند نه تنها به حداقل کاری که میتوان انجام داد نمیپردازن بلکه به بازتولید دوباره فساد دامن میزنند و اینگونه نه تنها که جامعه به پیش نمیرود بلکه جامعه و ملتها در عقب گردی تاریخی دوباره باید در بند سیستم های فاسد باشد و اساسا توسعه و پیشرفت را ناممکن میسازند.
بدینگونه است که اساسا برای ملتی که استعمار شده است و سرزمینش به اشغال دیگران در امده است، استقلال نه یک خواست حداکثری و یا حق و حقوق شخصی و شهروندی بلکه به یک باید حداقلی و یک وظیفه اجتماعی تبدیل میشود. در واقع استقلال هم فرد و هم جامعه و هم ملت به عنوان یک حداقل در نظر گرفته شده و در راستای آن اهداف و حداکثری را بنا بر اولویت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی چیده و برای انها کوشش میکنند.
نویسندە: مسعود پژوهی